اصول و ضوابط دعوت اسلامى

پدیدآورمحمود لطیفی

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 2114 بازدید
اصول و ضوابط دعوت اسلامى

محمود لطيفى [*]

در پيشگفتار اين مقاله نخست اين پرسش طرح شده است كه هدف يا اهداف بعثت پيامبر اعظم چه بوده و روش ايشان در دستيابى به اين هدف چگونه بوده است . آنگاه پس از توضيحى مختصر در مورد واژه هاى تبليغ , رسالت و دعوت ,فلسفهء وجودى پيامبران الهى را «ابلاغ دعوت الهى به مردم» دانسته و گفته است :پيامبران عقل و روح پيام گيرندگان را مورد خطاب قرار مى دهند.
در بخش نخست , به سه ديدگاه متفاوت در مورد اهداف رسالت اشاره نموده و مواردى چون : شكوفايى فطرت , هدايت , ايمان به غيب و توحيد ربوبى ,همبستگى اجتماعى , دعوت به قسط و عدالت و آزادى و مكارم اخلاق و اتمام حجت را از اهداف رسالت پيامبر اعظم شمرده است .
در بخش دوم , به روش هاى انتخابى رسول اعظم پرداخته موضوعاتى چون :رعايت ترتيب و تدريج و بهره گيرى از مهر و قهر يا بشارت و انذار و ويژگى هايى چون : ابهام زدايى , صبر و استقامت و عزم , شرح صدر, تواضع و همدردى بامحرومان , ساده زيستى , رفق و مدارا و رعايت عدالت و مشورت , عمل به تكليف و... را از روش هاى مورد توجه آن حضرت در ابلاغ رسالت شمرده است آنگاه ضمن اشاره به اين نكته كه پيامبران الهى هيچگاه براى دستيابى به حق از باطل سود نجسته اند, برخى از شيوه هاى باطل رانام برده به شبههء مستشرقان در توسل به جنگ و خون ريزى براى گسترش اسلام به اختصار پاسخ مى دهد .

طرح مسأله

الف . از مباحث دامنه دار كلامى , تبيين هدف و غايت بعثت پيامبران الهى و به ويژه خاتم آنان , حضرت محمد بن عبداللّه‏(ص) بوده و تاريخ نگاران اديان بزرگ نيز براى كشف و ضبط اهداف آنان سخن هاى بسيار گفته و نظريات متنوع و متناقضى ثبت كرده اند.
با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و تجلى حاكميت دين وجمهورى اسلامى در آن , برخى دعاوى بى اساس و با درونمايه شبهات فراموش شده به منظور گشايش فضاى ديگرى از چالش هاعليه نظام اسلامى و ايجاد تشكيك و ترديد در امكان وقوعى حاكميت دينى و يا مشروعيت نظام هاى متكى بر دين مجدداً وارد مباحث كلام جديد و گفتمان هاى سياسى ـ اجتماعى روز گرديد. كم نيستندگويندگان و نويسندگانى كه با واكاوى برخى مباحث نظرى و كلامى وانتخاب قالب هاى ويژه بيانى از طرح هدف يا اهداف بعثت انبيا نقبى بر توسعه يا تجديد كاركرد دين و ـ يا به تعبير رايج ـ انتظار بشر از دين زده , چارچوبى براى تشكيك در حاكميت دينى و حكومت دين مى سازند. و نيز كم نيستند صاحب نظرانى كه با جابجايى اولويت ها واصول و فروع و خلط ميان تاكتيك ها و استراتژى ها به فضاسازى سياسى و فرهنگى عليه حاكميت اسلامى و به ويژه اسلام ناب محمدى (ص) مى پردازند
از اين رو, بسيار بجاست تا مدافعان سياست دينى و مرزبانان وحى الهى , با تبيين اهداف دعوت نبوى و سيرهء تبليغى نبى اعظم (ع) زمينه را براى اين گونه شبهه افكنى ها ناهموار سازند و در مرحلهء اول به اين پرسش اساسى پاسخ دهند كه تلاش و كوشش نبى خاتم براى رساندن چه پيامى از جانب حق تعالى بوده و بشر عصر دين نيازمندچه پيامى از آسمان است ؟ و در مرحله بعد, شيوهء انتخابى پيامبر خدادر ابلاغ اين پيام چه بوده و از چه ابزار و عواملى براى رساندن آن سودبرده است
ب. ابلاغ يعنى رساندن يك پيام , انديشه , فكر, آرمان و عقيده وتبليغ نيز رسانيدن پيام از شخصى به شخص ديگر است . واژهء رسالت نيز مفهومى متناظر با ابلاغ دارد; در ابلاغ رسانيدن پيام به مخاطب آن ,مورد نظر است و در رسالت فرستادن پيام از سوى فرستنده آن , اين يك , بر فرستادن و صدور پيام و آن ديگر, بر رسانيدن و گرفتن پيام اطلاق مى شود.
امين الاسلام طبرسى در تفسير آيهء (و ما على الرسول الا البلاغ )[1]مى گويد: «ليس على الرسول الا أداء الرسالة» و در جاى ديگر معناى بلاغ را «ايصال المعنى الى النفس [2] رسانيدن معنا به عمق جان» معنىمى كند. اين منظور نيز «بلاغ», «ابلاغ», «تبليغ» را به معناى ايصال ـرسانيدن ـ مى گيرد و در معناى رسالت مى گويد: «الارسال : التوجيه والاسم : الرسالة والرسول». [3] واژهء ديگرى كه در عنوان بحث آمده واژهء «دعوت» است كه بيشترناظر به محتواى خود پيام است , گر چه عناصر سه گانه «پيام دهنده»,«پيام گيرنده» و «محتواى پيام» در تحقق عين مفهوم هر يك از اين واژه ها ضرورى است .
پيام رسانى و پيام گيرى , يكى از مظاهر اوليه و بلكه نخستين واكنش انسان اجتماعى نسبت به هم نوع و در برخورد با آن است ويژگى بارز انسان در برابر ديگر حيوانات , استعداد بى نظير او در داد و ستد پيام ها و يكى از راه هاى شكوفايى عقل و انديشه او, انتقال و دريافت داده ها و اطلاعات است و از ميان تمامى ابزارها آنچه بيش از همه در رساندن پيام به كار گرفته شده , «بيان و زبان» و سپس «كتاب و نوشتار» بوده است و به تعبير علامه طباطبائى ; كتاب و نوشتار, مكمل زبان و تلفظ و براى تمثل بخشيدن به آن است , همانگونه كه زبان نيز براى تمثل معانى و مفاهيم ذهنى است .[1]
ج. با توجه به آياتى مانند; (ابلغكم رسالات ربى ),[2] (قد ابلغوا رسالات ربهم )[3], (يبلغون رسالات الله )[4] ابلاغ رسالت الهى و رسانيدن پيام خداوند به مردم , مشخصهء بارز و عنوان ويژه انبياى الهى بوده است كه همزمان با هبوط حضرت آدم آغاز شده و تا بعثت نبى خاتم (ص) تداوم يافته است و در اين فاصله زمانى هزاران انسان وارسته و صالح , به عنوان پيام آوران دعوت الهى , رسالت آسمانى را به بندگان خدا ابلاغ كرده اند و اساساً فلسفه وجودى پيامبران , رسانيدن پيام هاى هدايتگرانه خداوند و وساطت در ابلاغ آن به مردم بوده است ; (فهل على الرسل الا البلاغ المبين )[5]
و امير مؤمنان در فرازى از خطبه اش مى فرمايد: «أخذ على الوحى ميثاقهم و على تبليغ الرسالة امانتهم»[6] براى دريافت وحى از آنان پيمان گرفت و براى رسانيدن رسالت خويش , آنان را امين دانست . بنابراين , پيامبران دو وظيفه اساسى داشته اند:

1. گرفتن و دريافت نمودن وحى الهى .

2. رسانيدن امينانه و صادقانهء آن به گوش مردم .

آنچه انجام اين رسالت را براى پيامبران مشكل و سنگين نموده است , اين بوده كه ابلاغ پيام همانند ايصال حسى يك شىء مادى نيست تا با رسانيدن امواج صدا به گوش بندگان خدا, تكليف خود را ادا كرده باشند. پيام هاى الهى بايد نخست در عقل و فكر پيام گيرندگان و سپس در دل و جان آنان نفوذ كند و درهاى فولادين عقل را با كليد برهان و حكمت و استدلال و بارگاه پر راز و رمز و تو در توى دل را با نور ايمان و اخلاص تسخير نمايد و در عمق فكر و روح بشر وارد شود و تمام ادراك و احساس آنان ; يعنى تمام وجود آنان را در اختيار بگيرد
.

اهداف دعوت رسول اعظم

در يك نگاه اجمالى , سه نظر يا سه ديدگاه در تبيين هدف يا اهداف رسالت نبى خاتم (ص) طرح و در طول تاريخ به تناسب فراز و فرود حوادث سياسى يا كلامى , كم رنگ و پر رنگ شده است .
ديدگاه نخست , تحليل خود قرآن كريم و نگاهى است كه با شنيدن آيات الهى و سخنان پيامبران خدا در قرآن و با نگاه واقع بينانه به زندگى و دعوت آنان و بدون هيچ گونه تفسير و تحليل و توجيه تحميلى مى تواند به دست آورد. اين قلم بر آن است تا با تبيين اجمالى اين ديدگاه , سيره و شيوه عملى پيامبر خدا را در ابلاغ اين رسالت فهرست نمايد.
ديدگاه دوم , نگاهى است كه بيشتر از سوى افراد معاند و يا حداقل با نگاهى زمينى و همراه با تحليل مادى و منفعت طلبانه , همانند يك عادت فراگير در كنار هر دعوت الهى و آسمانى و در واقع براى لكه دار نمودن اهداف متعالى طرح مى گردد; و آن اتهام پيامبران به داشتن انگيزه هاى شخصى , طبقاتى , ملى , قدرت طلبى و دنياگرايى است كه همواره با پيش زمينه انكار نبوت و ارتباط انسان با آسمان همراه است . مشركان در نخستين برخورد خود با پيامبر خدا پيشنهاد تطميع داده و توسط ابوطالب به پيامبر گفتند كه اگر در پى قدرت و موقعيت دنيايى است , حاضريم خواسته هايش را برآورده سازيم مشروط بر اين كه با خدايان ما در نيفتد [1] و به هنگام حاكميت رسمى نفاق و انحراف نيز يزيد مغرور در كنار سر بريدهء حضرت سيد الشهداء(ع) نگاه خويش را اينگونه بيان نمود كه :
لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل [2]
و پيش از او نيز در جريان انتقال خلافت به بنى اميه , ابوسفيان در خانه عثمان توصيه كرد:
«يا بنى اميه تلقفوا لى تلقف الكره , فوالذى يحلف به ابوسفيان ما من عذاب و لا حساب و لا جنّة و لا نار و لا بعث و لا قيامة;
[3] اى بنى اميه , قدرت را چونان توپ به يكديگر پاس دهيد, سوگند به همان كه ابوسفيان به او سوگند ياد مى كند نه عذابى و نه حسابى و نه بهشت و نه جهنمى و نه محشر و نه قيامتى است !» و البته گرچه صاحبان اين انديشه از آن پس در ميان مسلمانان جايگاهى نداشته اند, اما مستشرقان مسيحى چندين قرن است كه بر آن اصرار و تأكيد دارند. آنان در حالت خوشبينانه معتقد بودند كه پيامبر خاتم (ص) «فكر مى كرد همان طور كه خداوند پيامبرانى براى يهوديان و مسيحيان فرستاده , پيامبرى هم براى اعراب مقرر فرموده است .»[1]
در اين ديدگاه , حداكثر رسالتى كه براى پيامبر خدا پذيرفته مى شود, اين است كه او همانند بسيارى از قهرمانان ملى , با شيوه خاصى توانست «براى نخستين بار در تاريخ جهان بدويان باديه نشين عرب را در زير لواى واحد متحد سازد ـ ساخت ـ و از آن نيروى جنگى بسيار نيرومندى ايجاد كرد كه هم براى رفع حوايج اقتصادى و هم براى القاى تكليف دينى و ايمانى از دل صحرا به جنبش آمدند و بسوى كشورهاى آباد و پرنعمت فراوانى روى آورشدند.»[2]
ديدگاه سومى كه مطرح است , ديدگاه شخصيتهاى معتدل مشرك است , آنان در عين حال كه معتقد به خداى يگانه ـ الله ـ بودند, اما تصورشان اين بود كه شأن خداوند اجلّ از آن است كه به امور جزيى بپردازند, بلكه اين خدايان كوچك هستند كه «مفوضة اليهم تدبير العالم لكل بحسب منزلته و اما الله سبحانه فليس له الا الخلق و الايجاد» [3] مشركان از پذيرفتن خدايى قاهر و قادر بر فراز آسمان ها ابايى نداشتند, به ويژه اگر به تعبير يهوديان , دستش بسته باشد و كارها را به ديگران وانهد.
[4] آنان از دست باز و حاكميت و فرمانروايى مستقيم او در زمين مى ترسيدند كه مزاحم قدرت اينان و مانع ربوبيتشان گردد. از اين رو مى گفتند: پيامبران خداى آسمان , اولاً نبايد زمينى و بشرى باشند, بايد فرشته باشند و چونان ما نباشند و ثانياً نبايد آنان نيز خود را با امور پست زمينى سرگرم كنند. اين ديدگاه پس از پيروزى انقلاب اسلامى و تجلى توانايى دين در اداره جامعه بشرى مجدداً بازسازى و توسط انسانهاى مدعى ايمان و با همان توجيه و تحليل مشركان طرح گرديد.
اينان نيز گفتند: شايسته خداى خالق و فرستادگان و پيام آوران او حقاً و منطقاً مى بايد در همين مقياس ها و اطلاعات و تعليماتى باشد كه ديد و دانش انسان ذاتاً و فطرتاً از درك آن عاجز و قاصر است ... ابلاغ پيام ها و انجام كارهاى اصلاحى و تكميلى دنيا در سطح مردم دور از شأن خداى خالق انسان و جهان است ... طرز تفكر ظاهراً مترقى و معقول , اين كه هدف از بعثت و رسالت انبيا سلامت و سعادت زندگى انسان ها و اداره صحيح دنيا بوده است يا توأم با آخرت مى باشد, يك سلسله زيانها و آفات و انحرافهايى به بار مى آورد كه نهايت آن , خسر الدنيا و الاخرة شدن است.[1]
باز مى گرديم به ديدگاه نخست . قرآن كريم به عنوان يگانه كتاب آسمانى معصوم و مورد اعتماد, علاوه بر اين كه تمامى آياتش را هدف رسالت دانسته و تصريح مى كند به اين كه : (و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم )[2] در برخى از آيات , خود به صورت ويژه وظيفه تبليغى پيامبر خدا را گوشزد و در برخى ديگر بر اهداف تبليغى ديگر پيامبران الهى تأكيد نموده , گاهى با تصريح و گاه به طور ضمنى اشتراك پيامبر خاتم را با آن ها اعلام مى كند. با نگاهى به آيات الهى مى توان كليه اهداف و اصول دعوت الهى را در شمارگانى محدود ذكر كرد; گر چه شمارش تفصيلى و توضيح وافى آن ها نيازمند فرصتى گسترده است .
1. شكوفايى فطرت انسانى ; يكى از اهداف مهم پيامبران در ابلاغ رسالت الهى , بيدار كردن بشر از ركود و غفلتى است كه او را فرا مى گيرد و بر فروغ نور وجدانش حجاب تيرگى مى كشد. قرآن كريم مى فرمايد: (و أنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون)[3]
آيات قرآن براى يادآورى است تا پس از روشنگرى پيامبر, زمينه اى باشد براى تفكر و شكوفايى انديشه مردم . أميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد:
«فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءهُ ليستأدوهم ميثاق فطرته , و يذكروهم منسى نعمته , و يحتجوا عليهم بالتبليغ , و يثيروا لهم دفائن العقول , و يروهم آيات المقدرة;[4]
پيامبران آمده اند تا اداى عهد فطرت را از مردم بخواهند و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنان بياورند و در رساندن پيام خداوندى اتمام حجت نمايند وغباراز روى گنجينه هاى خرد آنان برافشانند و آيات قدرت الهى را به آنان بنمايند.»
نمونه اى از اين روشنگرى ها, پرسشهايى است كه قرآن كريم طرح مى كند و با پاسخ گرفتن از سرشت پاك مخاطب , او را به رشد و شكوفايى دعوت مى كند: (قل هل من شركائكم من يهدى الى الحق قل الله يهدى للحق افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى ...)[1]
2. هدايت و روشنگرى ; آنچه نياز انسان را به وحى و پيام آسمانى ضرورى مى سازد, ابهام و بن بست ها و گره هاى كورى است كه در اثر جهل و ناآگاهى و يا تجاوز و تعدى از راه حق بر سر راه زندگى بشر قرار گرفته و او را از حركت به سمت كمال باز مى دارد. هدف انبيا دستگيرى بشر براى هدايت او به سمت نور و نجات از اين تاريكى هاست . قرآن مى فرمايد:
(كتاب أنزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور باذن ربهم الى صراط العزيز الحميد)[2]
(... قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين , يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه )[3]
3. ايمان به غيب ; واقعيات اين جهان , درجه تنزل يافته و مرتبهء نازلهء واقعيات جهانى ديگر است كه غيب و ملكوت ناميده مى شود. آنچه در اين جهان به صورت امرى مقرر و محدود است در مرتبه اى بالاتر و سپهرى گسترده تر به صورت وجودى نامقدر و نامحدود و به تعبير قرآن «خزائن» وجود دارد.
باور داشت اين واقعيت , چشم انسان و انديشه و خرد او را از حصار ماده متغيّر, محدود و فناپذير رها ساخته , جهانى به گستره ابديت را فراروى او قرار مى دهد و از اين رو, ايمان به غيب نخستين گام در بيدارى و هدايت شمرده شده , مهمترين چالش مادى گرايى و خداگرايى چگونگى نگاه به آن است . قرآن مى فرمايد:
(... ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين . الذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلاةو...)[1]
(انما تنذر الذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلاة...)[2]
هيچ عبادتى بدون ارتباط با جهان غيب مفهوم ندارد و پيامبران آمده اند تا افزون بر دعوت مردم به جهان غيب , خود حلقهء اتصال مردم با عالم غيب باشند.
4. توحيد ربوبى ; توحيد در تمامى مراتب و ابعاد آن , به ويژه توحيد افعالى و توحيد در تشريع و توحيد در عبادت مهم ترين واساسى ترين و فراگيرترين هدف رسالت انبيا در طول تاريخ وحى بوده است :
(و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون )[3]; (و لقد بعثنا فى كل امة رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ...)[4]
و در سه آيه پى در پى سورهء مائده كسانى را كه به جز مقررات دينى راه ديگرى را برمى گزينند كافر, ظالم و فاسق مى شمردآمده است :
«دخل رجال من قريش على على بن الحسين‏(ع) فسألوه كيف الدعوة الى الدين ؟ قال : تقول بسم الله الرحمن الرحيم ; ادعوكم الى الله عزوجل و الى دينه و جماعه امران احدهما معرفة الله ـ عزوجل ـ و الآخر: العمل برضوانه . و ان معرفة الله ـ عزوجل ـ ان يعرف بالوحدانية, و الرأفة و
توحيد در تمامى مراتب و ابعاد آن , مهم ترين و اساسى ترين و فراگيرترين هدف رسالت انبيا در طول تاريخ وحى بوده است .
الرحمة والعزة و العلم و القدرة و العلو على كل شىء و انه النافع الضار القاهر لكل شى ء, الذى لا تدركه الابصار, و هو يدرك الابصار, و هو اللطيف الخبير...»[1]
از نگاه قرآن كريم , جهان هستى ماهيت «از اويى» و «به سوى اويى» دارد. پس جهان در واقعيت خود يك سير نزولى را طى كرده و در حال طى كردن سير صعودى به سوى اوست : (انا لله و انا اليه راجعون )[2] چنين نگاهى بايد بر تمام باورها و رفتارها و موضعگيرى هاى انسان پرتو اندازد.
5. همبستگى اجتماعى ; مقرراتى كه انبيا براى انسان آورده اند ماهيت اجتماعى دارد. حتى فردى ترين مقررات ; مانند نماز و روزه , از جنبه اجتماعى آن غفلت نشده است . در مجموعهء دستورالعملهاى آسمانى , احكام اجتماعى , سياسى , حقوقى , اقتصادى و جزايى جايگاه ويژه و ممتاز دارند و به هنگام تعارض حقوق حق جامعه بر حق فرد و حق عام بر حق خاص مقدم است . قرآن كريم مى فرمايد: (و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فألّف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا...)[3] دعوت به وحدت و يگانگى و تشكل در يك تشكيلات فراگير و پرهيز از تحزب , از اصول دعوت انبيا است : (و ان هذه امتكم امة واحدة و أنا ربكم فاتقون , فتقطعوا امرهم بينهم زبرا كل حزب بمالديهم فرحون )[4]
6. دعوت به قسط و عدالت اجتماعى ; عدالت اجتماعى از اصول برجسته در دعوت انبياى الهى است . قرآن كريم مى فرمايد:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه بأس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان الله لقوى عزيز)[5]
استاد شهيد مطهرى (ره) در پاسخ به اين پرسش كه : آيا هدف اصلى پيامبران خداشناسى و خداپرستى هست و همه چيز ديگر ـ و از آن جمله عدل و قسط ـ مقدمه آن است و يا هدف
اصلى برپا شدن عدل و قسط است و شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسيله اى است براى تحقق اين ايده اجتماعى ؟ سه احتمال راطرح مى كند:
الف . پيامبران ثنوى بوده و همواره دو مقصد مستقل داشته اند;يكى ناظر به سعادت دنيوى بوده و ديگرى ناظر به سعادت اخروى .
ب. هدف اصلى توحيد اجتماعى است و براى انسان شناخت خداضرورت ندارد; چه اين كه براى خداوند هم عبادت انسان و معرفت او سودى ندارد. مهم اين است كه انسان راهى براى توحيد اجتماعى بيابد و اين امر بدون توحيد نظرى و عملى ميسر نمى شود.
ج. هدف اصلى شناخت خدا و وصال اوست و توحيد اجتماعى مقدمه وصول به اين هدف عالى است ; زيرا طبيعت انسان , اجتماعى است و جدا ساختن او از جامعه , برابر با نيستى اوست . سپس نظر خودرا به عنوان احتمال چهارم مى آورد كه هدف اصلى توحيد نظرى وعملى است و ارزش هاى اجتماعى و اخلاقى , با اين كه مقدمه ووسيله اند, ولى فاقد ارزش ذاتى نيستند; به اين معنا كه گاهى خودمقدمه مرتبه ضعيفى از ذى المقدمه اند. عدالت اجتماعى و اخلاق انسانى نوعى خداگونه شدن و در حقيقت مرتبه اى از خدا پرستى است و به تعبير ديگر علاقه انسان به ارزش هاى متعالى اجتماعى واخلاقى , ناشى از علاقه فطرى بشر براى اتصاف به صفات الهى است ,گر چه خود او توجه نكند.[1]
7. آزادى هدفمند; يكى ديگر از اهداف رسالت انبيا, كه انسان هارا به آن دعوت نموده اند, آزادى از قيد و بند ارباب ها و طواغيت ستمگر و نجات از يوغ عوامل قدرتى است كه به استناد توانايى هاى اعتبارى , ديگر انسان ها را به بردگى و اسارت و استثمار مى كشند.خداوند متعال به هنگام معرفى پيامبر خاتم (ص) مى فرمايد: (... و
علاقه انسان به ارزش هاى متعالى اجتماعى و اخلاقى , ناشى از علاقه فطرى بشر براى اتصاف به صفات الهى است , گر چه خود او توجه نكند.
يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم ...)[1] و در داستان نجات بنى اسرائيل از يوغ استكبار فرعونى وقتى حضرت موسى درخواست آزادى آنان را مى كند و فرعون در پاسخ او دوران كودكى موسى را, كه در خانه فرعون بزرگ شده بود يادآورى مى كند, حضرت موسى مى فرمايد: (و تلك نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنى اسرائيل )[2] و قرآن كريم به عنوان يك قاعده اساسى و كلى مى فرمايد: (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله ...)[3] يكى از بزرگترين مقاصد انبيا تأمين آزادى انسان و مبارزه با انواع بندگى ها و بردگى ها و با سلب كنندگان آزادى است و يقيناً مبارزه با تجاوزگران به حقوق انسان و آزادى هاى فطرى بشر, بزرگداشت حرمت آزادى است .
رسول گرامى اسلام (ص) طى نامه اى براى مسيحيان نجران مى نويسد:
«بسم اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب , من محمد رسول الله الى اسقف نجران و أهل نجران : أن اسلمتم فأنى احمد اليكم الله اله ابراهيم و اسحاق و يعقوب . اما بعد فأنى ادعوكم الى عبادة الله من عبادة العباد و أدعوكم الى ولاية الله من ولاية العباد...».[4]
امير المؤمنين 7نيز در خطبه اى مى فرمايد:
«فبعث الله محمداً(ص) بالحق ليخرج عباده من عبادة الاءوثان الى عبادته و من طاعة الشيطان الى طاعته».[5]
8. تقوا مدارى ; تقوا ميزانى براى سنجش تمامى اعمال , حالات و افكار است , تاانسان همواره بر وجود خويش نظارت داشته باشد. تقوا باعث مى شود انسان اختيارخودرا به دست عقل و خرد متعالى خويش بسپارد و از گرفتار شدن در دست شيطان درونى و بيرونى در امان باشد. تقوا يكى از اصول رسالت الهى است . قرآن كريم مى فرمايد: (اذ قال لهم اخوهم نوح ألا تتقون ... فاتقوا الله و اطيعون ).[1] (اذ قال لهم اخوهم هود ألا تتقون ... فاتقوا الله و اطيعون ).[2]
اين سخن از حضرت صالح و لوط و شعيب نيز با همين بيان آمده است . و در حديثى آمده است : «اكثر ما كان رسول اللّه‏(ص) اذا قعد على المنبر يقول : اتقوا الله و قولوا قولاسديدا».[3]
9. دعوت به مكارم اخلاق ; مرحوم علامه طباطبايى به هنگام طرح ديدگاه هاى اخلاقى , ديدگاه ويژه اى را به قرآن كريم نسبت مى دهد و مى فرمايد: «هيهنا مسلك ثالث مخصوص بالقرآن الكريم لا يوجد فى شئى مما نقل الينا من الكتب السماوية و تعاليم ألانبياء الماضين سلام الله عليهم اجمعين و لا فى المعارف الماثورة من الحكماء الالهيين و هو: تربية الانسان وصفاً و علماً باستعمال علوم و معارف لا يبقى معها موضوع الرذائل و بعبارة أخرى : ازالة الاءوصاف الرذيلة بالرفع لا بالدفع» ـ پيشگيرى نه درمان ـ او مى گويد: قاعده هايى چون : (ان العزة لله جميعاً) و يا (ان القوة لله ) موضوعى براى ريا و سمعه و ترس از غير خدا نمى گذارد و يا (ان الملك لله ) استقلالى براى غير نمى گذارد و سپس مى گويد: «و قد اهدى هذا المسلك الى الاجتماع الانسانى جمّاً غفيراً من العباد الصالحين و العلماء الربانيين و الاءولياء المقربين رجالاً و نساءً و كفى بذلك شرفاً للدين».
[4] اين سخن مرحوم علامه دستاورد اين حديث پيامبر گرامى است كه : «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»[5] و يا اين حديث شريف كه : «بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها»[6]
10. ااتمام حجت ; يكى از مهمترين دستاورد بعثت پيامبران اتمام حجت است . آنان مبعوث شده اند تا هيچ فرد و گروهى جنايت ها و خيانت هايش را كه به خود و ديگران روا داشته است ; به بهانه جهل و بى خبرى و ناآگاهى توجيه ننمايد; (رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل ...)[7] و در آيه ديگر حجت داشتن را اينگونه ترسيم
در سيرهء عملى پيامبر خاتم (ص ) بعضى از روش ها به تناسب موقعيت و خصوصيت گيرندگان پيام كاربرد داشته و برخى هم به محتوا و خصوصيات خود پيام ناظر بوده است .
مى كند كه : (و لو انا اهلكناهم بعذاب من قبله لقالوا ربنا و لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك من قبل ان نذل و نخزى )[1] و لذا خداوند بهعنوان يك قاعده كلى مى فرمايد: (و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا)[2] و در احاديث نيز در مورد حكمت ارسال رسل بر همين معناتأكيد شده است .

سيره تبليغى پيامبر خاتم

در سيرهء عملى پيامبر خاتم (ص) برخى از روش ها عموميت داشته و به عنوان شيوه اى فراگير همواره و در همه جا مورد نظر پيامبر بوده است و برخى به صورت موردى كاربرد داشته است درميان روش هاى دائمى نيز برخى در زمره ويژگى هاى اخلاقى پيامبر بوده كه در امر تبليغ رسالت نقش ويژه داشته و بخشى نشانگر سيرهء عملى و رفتارى آن بزرگوار در خصوص تبليغ رسالت بوده است . نيز بعضى از روش ها به تناسب موقعيت و خصوصيت گيرندگان پيام كاربردداشته و برخى هم به محتوا و خصوصيات خود پيام ناظر بوده است .از سوى ديگر در هر چهار بخش مى توان مواردى را يافت كه در سيره ءتبليغى پيامبر جنبهء اثباتى و ايجايى داشته و مواردى كه پيامبر گرامى در برنامه هاى تبليغى خود از آن ها برحذر بوده است . در شمارش مصاديق شيوه ها, سه بند نخست را به روش هاى محورى در دعوت آن حضرت اختصاص داده , سپس نمونه هاى متنوعى را تا حد امكان يادآور مى شويم :
1. رعايت ترتيب ; يكى از آيات قرآن كريم كه به صراحت انتخاب شيوه تبليغى خاص و استفاده از ابزار ويژه اى را براى پيامبرخدا(ص) متذكر مى شود اين آيه است :
(ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين . و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين )[1]
قرآن كريم در اين آيه ضمن تصريح به انگيزه داعى و اشاره به نقش دعوت , مراتب دعوت و تفاوت مدعوين را در پوشش تصريح به شيوهء آن بيان مى كند.
نخست اين كه دعوت دينى يك دعوت الهى و در راه خداست (ادع الى سبيل ربك ) و بنابراين , مبلغ و دعوت كننده , تنها به فرمان الهى عمل نموده , و نه بر دين منتى دارد و نه بر مردم فضيلتى و جز پاداش الهى سودى از اين دعوت ندارد. و ديگر اين كه اين دعوت در راه پروردگار است ـ سبيل ربك ـ يعنى در جهت تربيت و رشد و شكوفايى مدعوين و داعى است و سه اين كه نخسيتن مرتبه , پيش از كاربرد هر روش ديگر, دعوت الهى بايد منطبق بر منطق و استدلال و برهان و حكمت باشد. اين روشى مطلق , در همه جا و براى همه كس كاربرد دارد و در كاربرد آن هيچ قيد و شرطى نيامده است .
در مرحله بعد بايد روش پند و اندرز دلسوزانه و دلپسند را به كار گرفت ; زيرا بعضى از مردم استعداد دريافت حكمت و برهان را ندارند ـ گر چه از آن سوى , مطلق است اما در اين سو قابليت محدود است ـ مخاطب استدلال و حكمت , عقل و فكر است , و مخاطب موعظه و اندرز, قلب و احساس و نيمى از مردم يا بيشتر آنان در مرحله احساسات و عواطف اند و توانايى برهان و تعقل ندارند. در مرتبه سوم با كسانى كه از راه منطق و استدلال پيروى نمى كنند و اندرز نيكو را نيز برنمى تابند و به مجادله و ايراد روى آورده , در پى كشف حقيقت نيستند, بايد به مجادله نيكوتر پرداخت ; يعنى در ضمن مجادله , از راه حق منحرف نشود و از حد انصاف پاى فراتر ننهند و هدف اصلى ـ دعوت و هدايت ـ را فراموش ننمايد. خداى متعال در پايان آيه به پيامبر گرامى اطمينان مى دهد كه مبادا براى دستيابى به نتيجه مورد نظر خود, در انتخاب شيوه ها و يا كاربرد آن ها دخل و تصرف كنى ; زيرا وظيفه تو رسانيدن پيام و دعوت الهى است و خداوند خود بهتر مى داند كه چه كسانى گمراه مى شوند و يا در زمره هدايت شدگان اند.
مراتب و مراحل بالا, كه بر محور هدايت فكرى مردم و تقويت روح تفكر و آگاهى استوار است همواره توسط پيامبر گرامى در طول دورهء حضور در مكه و پس از هجرت به مدينه رعايت مى شد و دعوت مكرر قرآن به تعقل و تفكر و تدبر و تأكيد پيامبر خدا بر تكرار و تذكر, دليل بر تداوم اين شيوه و اصالت آن در دعوت اسلامى است . مردم مدينه با همين شيوه اسلام را پذيرفتند و نفوذ اسلام در بيشتر مناطق دنيا نيز از همين راه بوده است . پيامبر خدا پيش از گسيل نيروى نظامى , مبلغ اعزام مى كرد و به گروه هاى نظامى نيز توصيه مى كرد كه : «يا على لا تقاتلن احداً حتى تدعوه و ايم الله لئن يهدى الله على يديك رجلاً خير لك مما طلعت عليه الشمس و غربت ...»[1] و اگر كسانى چون خالدبن وليد به دليل ناخالصى هاى دوران جاهليت , از اين شيوه پاى فراتر مى نهادند, پيامبر خدا(ص) با تمام وجود به عذرخواهى برمى خواست و شخصيتى مورد اعتماد و شيفته هدايت و تعقل , چون على‏(ع) را براى جبران اشتباه آنان گسيل مى داشت و همزمان با آن از اشتباه فرمانده تبرى مى جست ; «فاستقبل القبلة شاهرا يديه حتى انه ليرى مما تحت منكبه يقول : اللهم انى ابرء اليك مما صنع خالدبن وليد ثلاث مرات».[2]
و البته اين شيوه تا زمانى است كه مشركان و معاندان پاى از مرز استدلال و برهان و گفتگو و جدل فراتر ننهاده و به تجاوز و ستم روى نكرده باشند, ولى اگر از مرز تعقل و تفاهم گذشتند و به تعدّى روى آوردند, در اينجا هيچ عاقلى توصيه به سكوت و ذلّت پذيرى و يا ادامه برهان و گفتمان نمى كند. اين يك برخورد فيزيكى و ستمگرى و تجاوز است و در اين صورت براى پاسداشت عزّت و كرامت انسانى و مقابله با تجاوزگرى و ستم , بايد مقابله به مثل كرد. از اين رو, در آيهء بعد مى فرمايد: (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ) مشروط بر اين كه اين برخورد متقابل , به خروج از مبانى اخلاقى منجر نشود. پيامبر گرامى در جنگ احد, كه مشركان تا پشت ديوارهاى مدينه آمده و قصد خشكانيدن ريشه اسلام را داشتند و جسد شخصيتى چون حمزه عموى پيامبر را مثله و تكه تكه نموده بودند با ديدن آن صحنه قصد مقابله به مثل نمود, اما به سرعت از آن تصميم منصرف شد; زيرا: (و لئن صبرتم لهو خير للصابرين ).[3]
2. رعايت تدريج ; در ادامه مبحث فوق , به يكى ديگر از روش هاى فراگير در سيره ء تبليغى پيامبر خاتم (ص) مى پردازيم . مرحوم علامه طباطبايى مى نويسد:
«هنگامى كه خداوند بار رسالت را بر دوش پيامبر خاتم (ص) نهاد, او را امر به مدارا و رعايت تدريج نسبت به اصل دعوت و مخاطبان آن و اصول و مقررات دينى نمود. زيرا براى كسانى كه با اعتقادات و آداب ويژه اى انس داشته اند, پذيرش دين و آداب جديد بسيار مشكل است به همين خاطر پيامبر گرامى تمامى اعتقادات و اصول شريعت را يكجا بيان نفرمود, بلكه در روند تدريجى , در طول 23سال و از اجمال به تفصيل را طى نمود و اين شيوه با مسامحه و مداهنه تفاوت بسيار دارد و امّا در انتخاب مخاطبان , گرچه مأموريت آن حضرت جهانى بود ولى در آغاز دعوت چنين امكانى وجود نداشت . بنابراين , نخست از خويشان خود آغاز نمود; (و انذر عشيرتك الاقربين )[1] و سپس پيام خويش را براى شهر مكه و پيرامون آن اعلام كرد; (و كذلك اوحينا اليك قرآناً عربياً لتنذر ام القرى و من حولها...)[2] و پس از آن , به قوم عرب تعميم يافت ; (لتنذر قوماً ما اتاهم من نذير من قبلك ...)[3] و در نهايت فرمود: (قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعاً...)[4]
و در مرحله سوم , رعايت تدريج در ابلاغ و ارشاد و اجراى احكام بود كه نخست از دعوت زبانى , با رعايت همه نكات تربيتى و اخلاقى آغاز كرد و در صورت نتيجه نگرفتن از اين روش و راه مبارزه منفى و برائت از كفار و مشركان را در پيش مى گرفت و سرانجام چنان چه دشمن راه تعدّى و تجاوز را مى پيمود, چاره اى جز جهاد و مبارزه رويارو نمى يافت .»[5]
در ادامه سخن مرحوم علامه طباطبايى , به نظر مى رسد, پيامبر گرامى , شيوه تدريج را به تناسب واكنش مخاطبان در برابر دعوت نيز رعايت مى كرد و يكى از نام هاى قرآن كريم «ذكر»; ـ يادآورى ـ است و يكى از ويژگى هاى ممتاز و انحصارى پيامبر خاتم 9«مذكِّر» است ; (فذكر انما انت مذكر)[6]
و در سوره قمر اين آيه چهار بار تكرار شده است كه : (و لقد سيرنا القرآن للذكر فهل من مذكر) برخى براى هدايت و صلاح , نيازمند يك تذكر و هشدارند تا بيدار شوند و از غفلت به توجه روى آورند. اينان نه نيازمند برهان و استدلال اند و نه در پى معجزه و كرامت . تنها تلاوت آيات الهى كافى است كه آنان را تا اوج كمال و عبوديت برساند. امين الاسلام طبرسى در ذيل آيهء 83 از سورهء نساء افرادى را نام مى برد كه به صورت فطرى و بدون بهره مندى از هدايت وحى از بت پرستى و شرك روى برتافتند, براى اينان تنها تذكر كافى است تا اگر غفلتى دارند به هوش آيند. در مرحله بعد بسيارى از انسان ها نيازمند آموزش و هدايت وحى هستند و براى بيدار شدن سرمايهء فطرى آنان , بايد پيامبران در مقام علم و عمل به تعليم و تربيت آنان همت گمارند. و پيامبران نيز با استفاده از اين شيوه به رشد فكرى و روحى آنان كمر بسته و موفق شده اند. اساساً پيامبران معلم بشرند و قرآن كريم مى فرمايد: (يعلمهم الكتاب و الحكمة) و پيامبر گرامى خود مى فرمايد: «انما بعثت معلماً»[1]
گروه سومى نيز هستند و كم هم نيستند كه در مرحله احساس و قلب نيازمند تبشير و انزارند و در مرحله واقعيت خارجى بى نياز از تأليف قلوب و يا تهديد و جهاد نيستند, سياست تاليف قلوب ـ مؤلّفة قلوبهم ـ به مفهوم باج دهى و استمالت نيست , بلكه براى تلطيف دل مشركان و تشويق آنان براى قبول حقيقت و پرهيز از تجاوز و خشونت است ; همان گونه كه انذار و هشدار از آتش دوزخ يا جهاد نظامى يك اضطرار و در مقام ناچارى است . علامه ء طباطبايى در بيان نسبت مراتب با يكديگر مى گويد:
«و هذه المراتب الثلاث من مزايا الدين الاسلامى و مفاخره و المرتبة الاولى لازمة فى الاخيرتين و كذا الثانية فى الثالثة فقد كانت من سيرته (ص) الدعوة و الموعظة فى غزواته قبل الشروع فيها».
3. رعايت مهر و قهر; و نيز متناسب با همين بحث ويژگى ديگرى است كه حضرت اميرالمؤمنين در خطبه خويش آن را ترسيم نموده است . آن حضرت در توصيف پيامبر خدامى فرمايد:
«طبيب دوّار بطبّه , قد أحكم مراهمه و أحمى مَواسمه , يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و اذان صم و ألسنة بكم ; متتّبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة»[3].
پيامبر گرامى پزشكى دردشناس و شفابخش بود كه در پى بيماران خويش مى رفت . آنان را شناسايى مى كرد و متناسب با درد آنان به درمان مى پرداخت . هم مرحم رحمت و محبّت و بشارت را به كارمى گرفت و هم تيغ برنده و درفش سوزنده انذار و تهديد نظامى را به همراه داشت . فراريان را با مهر و ملاطفت حبيب اللّهى با خداوندمهربان آشتى مى داد. (قل انْ كنتم تحبّون الله فاتبعونى يحببكم الله ...) و آن جا كه در دل سنگ كفركيشان مرهم مدارا كارگر نمى افتاد,بيماران خود را به طوفان حوادث نمى سپرد و از مسؤوليت شانه خالى نمى نمود, بلكه دست به تيغ مى برد و به جراحى مى پرداخت . تيغ جرّاحى و سوزانيدن بدن بيمار وظيفه پزشك نيست و هيچ گاه ميل به كاربرد آن ندارد. امّا در شرايط استثنايى بايد دست پزشك براى دورنمودنِ عضوِ آلوده از بدن بيمار باز باشد, داشتن توانايى و تجربه وجامعيت قانون و راه حل براى شرايط ويژه , يك ضرورت براى رهايى از بن بست هاست و نبايد قوانين و يا ابزار شرايط ويژه , جزواهداف و ابزار عادى شمرده شود.
شهيد مطهرى مى فرمايد:
«در همه جا از اين وسايل كه استفاده مى كرد, در جهت بيدارى و آگاهى مردم استفاده مى كرد. شمشيرراجايى مى زد كه مردم را بيدار كند نه به خواب كند. اخلاق را در جايى به كار مى برد كه سبب آگاهى و بيدارى مى شد. شمشير را در جايى به كار مى برد كه دل كورى را بينا مى كرد. گوش كرى را شنوا مى كرد, چشم كورى را باز مى كرد, زبان گنگى را گويا مى كرد; يعنى تمام وسايلى كه پيامبر به كار مى برد در جهت بيدارى مردم بود.»[1]
داشتن توانايى وتجربه و جامعيت قانون و راه حل براى شرايطويژه , يك ضرورت براى رهايى ازبن بست هاست .
آيات بسيارى پيامبران را مبشّر و منذر معرفى مى كند
[1] و پيامبر خاتم در تذكر خود به على‏(ع) و معاذ به هنگام اعزام به يمن مى فرمايد: «انطلقا و بشّرا ولا تنفّرا و يسّرا و لا تعسرا فانّه قد أنزلت علىّ (يا أيّها النبىّ انّا أرسلناك ...)»[2]
4. بلاغ و بيان ; از مهم ترين شيوه هاى تبليغى پيامبر گرامى , تلاش در تبيين حقايق و پرده بردارى از ابهام ها بود. در قرآن كريم ده ها بار از واژه بيان و واژه هاى هم خانواده آن استفاده شده است . در آيه اى مى فرمايد: (و يتبين آياته للناس لعلّهم يتذكّرون )[3] و در آيه ديگر مى فرمايد: (قَدْ جاءَكُم رَسُولنا يبيّن لكم على فترة من الرسل ...)[4] و در جاى سوّم مى فرمايد: (وَ ما أرسلنا من رسول الّا بلسان قومه ليبين لَهُم ْ...)[5] به لسان قوم سخن گفتن, هم به معناى زبان گفتگو است و هم به معناى فرهنگ بومى و زبان فرهنگى و علمى . پيامبر گرامى , هم به عربى سخن مى گفت و هم با آوردن آيات قرآن با زبان فرهنگى عصر خود ـ ادبيات و فصاحت و بلاغت ـ به روشنگرى و تبيين حقيقت پرداخت .
ابن سكيت از دانشمندان بزرگ ادبيات عرب مى گويد:
«از امام كاظم (ع) پرسيدم چرا حضرت موسى (ع) با عصا و يد بيضا و ابزار سحر آمد و عيسى (ع) با ابزار پزشكى و پيامبر خاتم با ابزار زبان و كلام مبعوث شدند؟ حضرت كاظم (ع) در پاسخ فرمود: زيرا به هنگام ظهور حضرت موسى زبان ف غالب د; از اين رو, خداوند پيامبرش را با نيرويى برتر از آن فرستاد تا فرهنگشان را باطل كند و حضرت عيسى در عصرى آمد كه دوره رشد پزشكى بود و خداوند پيامبر را با قدرتى برتر فرستاد و انَّ الله بعث محمداً(ص) فى وقت كان الغالب على أهل عصره الخطب و الكلام ـ و أظنّه قال : الشعر ـ فاتاهم من عند الله من مواعظه و حكمه ما ابطل به قولهم و اثبت به الحجة عليهم»
نمونه هاى بسيارى در زندگى پيامبر خاتم (ص) ديده مى شود كه آن بزرگوار اصرار داشت بر اين كه تمامى مسائل دين را براى مردم بيان كند. گاهى در ميانه سخنرانى و يا پايان آن , از مردم اعتراف مى گرفت كه آيا پيامم را كامل رساندم و همه , آن را دريافته اند؟; قال رسول اللّه‏(ص) :
«أيّها النّاس أنشدكم بالله ... و ان كنتم تعلمون انّى بلّغت رسالات ربّى ممّا أخبرتمونى ذاك . قال فقام رجال فقالوا: نشهد انّك قد بلّغت رسالات ربّك و نصحت لأمّتك و قضيت الذى عليك».[1]
5. صبر و استقامت ; فرمانى كه خداوند به پيامبر خاتم (ص) مى دهد اين است كه : (فاصبر كما صبر أولواالعزم من الرّسل ...) صبر و استقامت مقدمه پيروزى و لازمه آن است . خداى متعال بعد از شمارش شرايع الهى و سرزنش عوامل تفرقه در آن ها نخست فرمان دعوت و بلافاصله فرمان استقامت داده , مى فرمايد: (فلذلك فادع و استقم كما أمرت ولا تتّبع أهوائهم ...)[2] و گاهى پيامبر خود را از ترفندهاى مشركان و بيماردلان بر حذر داشته او را دعوت به صبر مى كرد و مى گفت : (فاصبر انّ وعد الله حقّ و لا يستخفنّك الذين لا يوقنون )[3] و هنگامى كه به پيامبر گفتند: اى پيامبر خدا, پير شده ايد! فرمود: «شيَّبتنى هود و الواقعة و...»[4] خداوند به او توصيه كرده بود كه : (فاصبر لحكم ربّك و لا تكن كصاحب الحوت ...)[5] و به خاطر همين توصيه ها و اوامر, مدت سيزده سال در مكه هر نوع آزار و توهين و جسارت را از مشركان ديد و تحمل كرد و ده سال در مدينه نيز لحظه اى از توطئه و نيرنگ مشترك مشركان و يهوديان و منافقان در امان نبود. در ضمن حديثى , حضرت صادق‏(ع) مى فرمايد: خداوند پيامبرش را امر به صبر كرد و او هم صبر و تحمل كرد, به رنجهاى سخت گرفتار شد و تهمتهابه او زدند تا حدى كه دلش تنگ شد, خداوند فرمود: (و لقد نعلم انّك يضيق صدرك بما يقولون ), (فسبّح بحمد ربّك و كن من السّاجدين ...)[6] باز هم او را تكذيب نمودند و تهمتها زدند, پيامبر غمگين شد و باز هم خداوند فرمود: (قد نعلم أنّه ليحزنك الّذين يقولون فانّهم لا يكذّبونك ولكن الظالمين بآيات الله يجحدون ...)[1] و در اثر اين تذكرات پيامبر صبر را بر خود لازم شمرد.[2]
نمونه اى از صبر و استقامت آن حضرت در آغاز رسالتش , اين است كه وقتى مشركان آمدند و ابوطالب را تهديد كردند و گفتند: «لا نصبر على هذا من شتم آبائنا و تسفيه أحلامنا و عيب آلهتنا حتى تكفّه عنّا أو ننازله و اياك فى ذلك حتى يهلك أحد الفريقين » ابوطالب پيامبر را خواست و خواسته مشركان را به او گفت , او فرمود: «يا عم ّ, والله لو وضعوا الشمس فى يمينى و القمر فى يسارى على ان اترك هذا الأمر حتى يظهره اللّه أو أهلك فيه , ما تركته» سپس با چشم اشك آلود برخاست تا برود, اما ابوطالب به او اطمينان داد و گفت : «اذهب يابن أخى فقل ما احببت فواللّه لا اسلمك لشىء أبدا»
[3] و در ضمن حديثى ديگر مى فرمايد: «... و لقد اتت علىّ ثلاثون من يوم و ليلة و مالى و لبلال طعام يأكله ذوكبد الّا شىء يواريه ابط بلال»[4]
6. صلابت و عزم ; به تعبير مرحوم آية اللّه شاه آبادى :
«عزم جوهره انسانيت و ميزان امتياز انسان است و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست .»[5]
بر اين اساس قدرت عزم و اراده كسى را كه ركن اوّل آفرينش است مى توان تصور نموده , عزم و اراده بى نظير او در اصحاب و يارانش تأثير گذاشته بود و تمامى دوره رسالتش درس صلابت و عزم بود. أميرالمؤمنين (ع) در خطبه اى مى فرمايد:
«و لقد كنّا مع رسول اللّه‏(ص) نقتل آبائنا و أبنائنا و اخواننا و أعمامنا, ما يزيدنا ذلك الّا ايماناً و تسلمياً و مضيّاً على اللّقم و صبراً على مضض الالم و جدّاً فى جهاد العدوّ... فلمّا رأى اللّه صدقنا أنزل بعدوّنا الكبت و انزل علينا النصر حتّى استقرّالاسلام ...»[6]
در مدت حضور در مكه هر چه آزارها بيشتر مى شد, او پر شورتراز پيش به صحنه مى آمد و در مدينه , هر گاه كه همه اميدها قطع مى شدصلابتش براى همگان اميد آفرين بود و سخنانش يأس و نااميدى را ازدل ها مى زدود.
7. شرح صدر(ره) شرح صدر معلول سعه وجودى انسان است ودر انبيا و به ويژه رسول خاتم (ص) متناسب با سعه وجودى و ازمعجزات رفتارى آنان شمرده مى شد. حضرت موسى وقتى مأموريت تبليغ رسالت را گرفت , اوّلين درخواستش از درگاه خداى تعالى ,شرح صدر بود و خداوند براى شرح صدر بر پيامبر حبيبش منت مى نهد و مى فرمايد: (ألم نشرح لك صدرك ) كوه مشكلات آنان را به زانو در نمى آورد و تمام تهمتها و استهزاها و ناسزاها را تحمل مى كردند و آبديده تر به پيش مى رفتند. پيامبر خاتم مى فرمايد: «اكثردعايى و دعاء الأنبياء قبلى بمعرفة... اللّهم اشرح لى صدرى ويسّرلى أمرى ...».[1]
8. تواضع و فروتنى ; خداى متعال او را مأمور كرده بود كه دربرابر پيروانش تواضع كند: (وَ اخفض جَناحَكَ لِمَن اتَّبَعَكَ مِن َالمُؤمِنِين )[2] و پيامبر خاتم در اثر اين تأديب الهى مى فرمود: «خمس لاادعهنّ حتّى الممات ; الأكل على الحضيض مع العبيد و ركوبى الحمارمؤكفاً و حلبى العنز بيدى و لبس الصوف و التسليم على الصبيان لتكون سنة بعدى»[3]. برخى از مشركان كه شخصيت و ارزش افراد رادر قيافه و قافيه و تشخص هاى اعتبارى مى دانستند, گفتند: (... مال هذا الرسول يأكل الطّعام و يمشى فى الأسواق لَولا أنزل اليه ملك فيكون معه نذيراً)[4]
انس بن مالك مى گويد:
شرح صدر معلول سعه وجودى انسان است و در انبيا و به ويژه رسول خاتم (ص) متناسب با سعه وجودى و از معجزات رفتارى آنان شمرده مى شد.
هر كس علاقمند به برخاستن مردم در پيش پايش باشد, جايگاهش آتش خواهدبود.
«هيچ كس از پيامبر خدا نزد اصحابش محبوبتر نبود اما در عين حال وقتى پيامبر وارد مى شد پيش پاى او برنمى خاستند, چون مى دانستند كه پيامبر اين رفتار را نمى پسندد.»[1]
او خودش مى فرمود:
«هر كس علاقمند به برخاستن مردم در پيش پايش باشد, جايگاهش آتش خواهدبود.»
9. همدردى با محرومان ; دستور خداوند اين بود كه : (و لاتطرد الَّذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شىء و ما من حسابك عليهم من شىء فتطردهم فتكون من الظالمين )[3] روزى آن حضرت , على‏(ع) را براى خريدن لباسفرستاد و او نيز لباسى به دوازده درهم خريد. پيامبر آن را گران شمرد وهمراه على‏(ع) به بازار آمد, در ميانه راه كنيزى را ديدند كه مى گريست . از علّت آن پرسيد, كنيز گفت : اربابم چهار درهم داده تاوسيله اى بخرم و من آن را گم كرده ام و مى ترسم به خانه برگردم .پيامبر چهار درهم به او داد و فرمود: به خانه برگرد و خود به سمت بازار رفت و پيراهنى به چهار درهم خريد و پوشيد. از بازار بيرون آمدند و مستمندى برهنه ديدند كه درخواست لباسى داشت براى پوشيدن . پيامبر پيراهنش را به او بخشيد و با چهار درهم باقى مانده پيراهن ديگرى خريد و پوشيد. در ميانه راه كنيز را ديدند كه هنوزنشسته بود. پرسيدند: چرا به خانه نرفته اى ؟ گفت : دير كرده ام ومى ترسم مرا بزنند. پيامبر همراه كنيز به راه افتاد و بر در منزل ايستاد وبا صداى بلند سلام داد. اهل خانه جواب ندادند. بار دوم نيز جواب ندادند و بار سوّم پاسخ دادند. پيامبر فرمود: چرا بار اول و دوم پاسخ
نداديد؟ گفتند: دوست داشتيم تا صداى سلام تو را بيشتر بشنويم . پيامبر فرمود: اين كنيز دير كرده است از او بازخواست نكنيد. گفتند: يا رسول اللّه به بركت قدم تو, او را آزاد كرديم و پيامبر فرمود: عجب دوازده درهم بابركتى بود![1]
10. ساده زيستى ; سازده زيستى از اصول زندگى او بود: «كان رسول اللّه 9يجلس على الأرض و يأكل على الأرض و يعتقل الشاة و يجيب دعوة المملوك على خبز الشعير»[2] از نعمتهاى الهى تنها به مقدار قوت سالش كه جز خرما و جو نبود, نگه مى داشت و همان را نيز در نيمه سال مى بخشيد. بر روى زمين مى نشست و بر روى زمين مى خوابيد و مى خورد. كفش و لباسش را وصله و پينه مى زد. درب را ـ براى مراجعان ـ خود مى گشود, و ميش و شتر را مى بست و مى دوشيد وقتى خادمش خسته مى شد او را در آسياب نمودن يارى مى كرد. آب وضويش را خودش آماده مى كرد... بر سر سفره متواضعانه مى نشست و در كارهاى خانه كمك مى كرد... وقتى غريبه اى وارد مى شد او را در ميان اصحابش تشخيص نمى داد و خياطى را دوست مى داشت .
[3] آن حضرت با اين ويژگيها و بسيارى ديگر از اين قبيل رفتارها هر مخاطبى را به راه و رسالت خويش جذب و از اين همه سادگى و صفا دل آنان را سيراب مى كرد.
11. رعايت عدالت ; از ديگر شيوه هاى تبليغى پيامبر خاتم (ص) رعايت عدالت و تفاوت نگذاشتن ميان مردم بود. بر كسى ستم نمى كرد و عذر عذر خواه را مى پذيرفت . در خوراك و لباس از بردگان خود متفاوت نبود. هر كه از او كمك مى خواست ـ آزاد يا برده ـ ياريش مى نمود;[4] «وَ عَنْ أبى عبداللّه 7قال : كان رسول اللّه‏(ص) يقسم لحظاته بين أصحابه فينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسويه ...»[5] در حال خشنودى و يا خشم هيچگاه پاى خويش از حق فراتر نمى گذاشت و مأمور بود تا عدالت را در جامعه برقرار كند: (و أمرت لأعدل بينكم ...)[6]
12. رفق و مدارا; از ويژگى ممتاز آن حضرت نرم خويى و رفق با همگان بود. قرآن كريم مى فرمايد: (لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتّم و حريص عليكم
بالمؤمنين رؤوف رحيم )[1] هنگامى كه در فتح مكه شنيد برخى شعار مى دهند: «اليوم يوم الْمَلْحَمة; امروز روز جنگ و خونريزى است», پرچم را به دست على داد و فرمود: بگو: «اليوم يوم المرحمة» سخنانش آن چنان نرم و با ملاطفت بود كه به محض شنيدن , در دل ها نفوذ مى كرد و مى فرمود: «أُمرت بمداراة الناس كما أمرت بتبليغ الرساله»[2] و به مبلغانى كه گسيل مى داشت توصيه مى كرد: «عليك بالرفق و القول السديد و لانك فظّاً ولا غليظاً ولا مستكبراً ولا حسوداً»[3] و مى گفت : «ليّنوا لمن تعلّمون»[4] به همان نسبت كه در مسائل شخصى نرمش و ملاطفت داشت , در اهداف رسالت صلابت داشت .
راوى مى گويد: «ما رأيت رسول اللّه 9منتصراً من ظلامة ظلمها قط الّا ان ينتهك من محارم اللّه بشىءٍ و اذا انتهك من محارم اللّه شىء كان أشدّهم فى ذلك».[5]
13. شور و مشورت ; او هرگز به روش مستكبران رفتار نمى كرد. به اصحاب و يارانش شخصيت مى داد و نظر آنان را محترم مى شمرد و به آنان رشد مى داد و در اجراى دستورات الهى با آنان به مشورت مى پرداخت . خداوند مى فرمايد: (فبما رحمة من اللّه لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا مِن حولك فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الأمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه ...)[6] در برنامه جنگها و تاكتيك هاى نظامى با يارانش به مشورت مى پرداخت و با مصلحت آنان راه كارها را انتخاب مى كرد. راوى مى گويد: «ما رأيت رَجلاً أكثر استشارة للرجال مِنْ رسول اللّه 9.[7] البته همانگونه كه در كتب تاريخ و سيره آمده است , بيشتر مشورت هاى آن حضرت در جنگ ها و براى دسترسى به ديدگاه هاى رزمندگان بوده است ; مثلاً در جنگ بدر با دريافت نظر انصار و در جنگ احد با كشف نظر منافقان , موقعيت نظامى و دفاعى مناسب را انتخاب كرد.
14. عمل به تكليف و انجام وظيفه ; او كه مبلّغ توحيد بود, با تمام وجود به آن باور داشت و هيچ گونه استقلالى براى خود و تصميماتش در برابر مقدرات الهى قائل نبود. خداوند او را چنين ادب نموده بود كه به وظيفه خود عمل مى كرد و نتيجه را از خدا
مى خواست و هدايت را از او مى دانست . قرآن كريم مى فرمايد: (انّك لا تهدى من أحببت ولكن اللّه يهدى من يشاء...)[1] و در مورد ستمگراننيز مى فرمايد: (ليس لك من الأمر شىء أو يتوب عليهم أو يعذّبهم ...)[2]و او خود مى فرمود: «انّما أنا مبلّغ واللّه يهدى»[3] به تعبير شهيدمطهرى (ره) او سند بهشت و جهنم امضا نمى كرد و ضمانت هدايت به كسى نمى داد و هنگامى كه بر سر قبر عثمان بن مظعون براى او دعا كردو به او اظهار علاقه نمود و همسر عثمان جسد او را مورد خطاب قرارداده , گفت : «هنيئاً لك الجنّة» پيامبر خدا فرمود: چه كسى چنين تضمينى داده است ؟ آنگاه اين آيه را خواندند كه : (و ما أدرى ما يفعل بى و لا بكم )[4]
15. شجاعت و عزت ; يكى از مهمترين ويژگى هاى مبلغان رسالت الهى , شجاعت آنان به طرح و ابلاغ دعوت و حفظ عزت وشكوه رسالت در نظر همگان بود. آنان جز از خدا نمى ترسيدند و به پيروزى و موفقيت نهايى رسالتشان باور داشتند و به همين جهت قاطعانه و بى واهمه به تبليغ رسالت خويش مى پرداختند: (الّذين يبلّغون رسالات اللّه و يخشونه ولا يخشون أحداً الّا اللّه ...).[5] قبيلهثقيف , اسلام خويش را مشروط كردند به اينكه نماز نخوانند و بت بزرگشان ـ لات ـ را تا سه سال ديگر عبادت كنند و بتها را به دست خودنشكنند, پيامبر خدا تنها شرط سوم را پذيرفت[6] و عزت رسالت رامعامله نكرد (فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر...)[7] حق چيزىنيست كه به تناسب تمايلات افراد, كج و راست شود, حق , خطى مستقيم , مقاوم و قدرتمند, صريح و عزيز است و قابل چرخش و
حق , خطى مستقيم , مقاوم و قدرتمند, صريح و عزيز است و قابل چرخش و انحنا و يا مجامله و مسامحه نيست .
پيامبر گرامى اسلام به دليل حقانيت راه و هدف نمى بايست و نمى توانست شيوه تبليغى خويش را به گونه اى برگزيند كه به تأييد باطل و ستم هر چند ضمنى و غير مستقيم بيانجامد.
انحنا و يا مجامله و مسامحه نيست . حق در مالكيت اشخاص نيست تابتوانند در آن تسامح و معامله كنند. حق از آنِ خداوند است و خدا ازهمگان بى نياز است و كسى كه از نماز گزاردن به درگاه خداوند ابا داردخيرى در اسلام او نيست . از اين رو, پيامبر خاتم (ص) به صراحت مى فرمود: «لا يمنعنّ أحدكم مخافة النّاس أن يتكلّم بحق اذا علمه»[1] و بهمعاذ توصيه نمود: «و لا تخف فى اللّه لومة لائم».[2]

پرهيز از شيوه هاى تبليغى باطل

پيامبر خاتم براى متبلور ساختن اهداف رسالت , نيازمند يك هسته مركزى از انسان هاى تربيت شده و منطبق با الگوها و اهداف موردنظر بود, تا شالوده مناسبى را براى خاتميت رسالت و گسترش وتداوم اين دعوت الهى در فراسوى زمين و زمان فراهم سازد. پرواضح است كه تأسيس چنين بنيانى در سرزمين حجاز, بدون هيچ سابقه تمدنى و از مردمى امّى و بدون فرهنگ و به تعبيرأميرالمؤمنين (ع) «و ليس أحد من العرب يقرأ كتاباً ولا يدعى نبوة...»,[3] خود يكى از معجزات بزرگ پيامبر خاتم (ص) است . اوتوانست با سيره و شيوه خويش از ميان مردمى كه «بدترين دين راداشتند و در بدترين موقعيت و جايگاه بودند و در ميان سنگ هاى خشن و مارهاى زهرآلود, آب تيره و آلوده مى نوشيدند و غذاى ناگوار مى خوردند. خون يكديگر مى ريختند و بتهاى دست ساخته مى پرستيدند.»,
[4] «خداوند را نافرمانى و شيطان را يارى مى كردند, درراه هاى او گام برمى داشتند و از آبشخور آن مى نوشيدند... خوابشان بيدارى و سرمه چشمشان اشك بود, در سرزمينى كه دانايشان دهان بسته و نادانشان گرامى شمرده مى شد.»,[5] انسان هايى تربيت كند كه براى تمام تاريخ و تمامى سرزمينها الگوى انسانيت و كمال باشند.
از سوى ديگر پيامبر گرامى اسلام به دليل حقانيت راه و هدف نمى بايست و نمى توانست شيوه تبليغى خويش را به گونه اى برگزيند كه به تأييد باطل و ستم هر چند ضمنى و غير مستقيم بيانجامد. او نمى توانست با فضاسازى هاى ذهنى و خيالى و شايعه پراكنى و استمالت از اشراف , بزرگ نمايى يا كوچك نمايى واقعيات , تحريف , دروغ , عوام فريبى يا عوام زدگى و به اصطلاح غربيان پروپاگانه يا جنجال آفرينى تبليغاتى , مخاطبان خويش را شكار نموده و با القاى يأس و نااميدى همه راه هاى احتمالى را بر روى آنان ببندد و جز راهى كه او معرفى كند, گزينه ديگرى را قابل دستيابى قلمداد نكند. شايد برخى تصوّر كنند كه وقتى هدف , ارزشمند و ضامن سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت انسان در تمامى ابعاد باشد, انسان مى تواند از تمامى ابزارها و با همه امكانات براى رسيدن به آن هدف حق و متعالى سود ببرد, اما پيامبر خاتم (ص) نه تنها چنين سياستى را برنگزيد, بلكه بى محابا در برابر چهره هاى گوناگون تحريف , تحميل , تحميق , اغفال , كتمان و بى صداقتى و... ايستاد; زيرا او مى دانست كه : «انّ الغاية وليدة مقدماتها و وسائلها و كيف يمكن ان يلد الباطل حقاً ينتج السقيم صحيحاً و الوليد مجموعة مأخوذة من الذين يلدانه»
[1]. او مى خواست مردم بيدار شوند و بينديشند و برگزينند و مسؤوليت زندگى خود را خود بر عهده گيرند و ارزش سعادت , و خوشبختى به دست آمده را بدانند و فرداى قيامت حجتى نداشته باشند. او نمى خواست توانايى خود را در بسيج مردم و تأثيرگذارى بر آنان به رخ ديگران بكشد و مردم را به گرد خويش فرا خواند و همانند سياستمداران معامله گر و ماهر, فضاسازى تبليغى و پروپاگانه مردم را در جهت اهداف خود استثمار نموده , قدرت آنان را پشتوانه اقتدار خود نمايد. هدف سياستمداران , سيطره و سلطنت است و اين هدف از هر راهى تحقق پذيرد مهم نيست . انگيزه او اقتدار خويش است نه انگيره اى براى پيروزى حق دارد و نه اصرارى براى هدايت انسان و سودمندى ديگران . اما پيامبر آن چنان علاقه اى براى هدايت داشت كه با همه رنج هايى كه در جنگ احد ديد و دندانهايش شكست و صورتش زخمى شد و عمويى چون حمزه و هفتاد مؤمن تربيت شده چون عبداللّه بن جحش و مصعب بن عمير و... را از دست داد باز هم به جاى نفرين به مشركان دست به دعا برداشت و گفت : «اللّهم اهد قومى فانّهم لا يعلمون»[2]. و به على‏(ع) مى فرمود: «يا على لأن يهدى اللّه على يديك نسمةً خير لك قد ممّا طلعت عليه الشمس»[1] تا جايى كه صاحب رسالت او را مورد عتاب قرار داده و به او فرمود: (لعلّك باخع نفسك ألّا يكونوا مؤمنين )[2], دعوت به صدق و وفا و عدالت و نور جز از راه صدق و صداقت و صلاح و سلامت قابل دسترسى نيست . استفاده از ابزار باطل به هر بهانه اى كه باشد امضايى به نفع باطل پيش از دستيابى به حق است و پيامبر گرامى اسلام به شدت با كاربرد آن ابزار در مسير دعوت خويش مخالفت مى ورزيد و همصدا با صاحب رسالت مى فرمود: (... و ما كنت متخذ المضلّين عضداً).[3]
يكى از بارزترين اين برخوردها در حادثه همزمانى گرفتگى خورشيد با وفات فرزند دلبندش ابراهيم اتفاق افتاد. او همين كه شنيد برخى از مسلمانان گرفتگى خورشيد را با مرگ فرزندش پيوند زده اند, به سرعت مردم را به مسجد فراخواند و فرمود: «انّ الشمس و القمر آيتان من آيات اللّه يجريان بامره مطيعان له لا ينكسفان لموت أحد ولا لحياته ;[4] خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه هاى قدرت الهى هستند, به فرمان او در حركتند و به خاطر مرگ يا زندگى كسى نمى گيرند.»
نمونه ديگر برخورد آن حضرت با مرد عربى بود كه وقتى به محضر پپامبر رسيد, از ترس مى لرزيد. پيامبر خدا به او فرمود:
«هوّن عليك فلست بملك انّما أنا ابن امرأة كانت تأكل القدّ[5]; آرام باش من شاه نيستم . من فرزند زنى هستم كه گوشت نمك سود ـ دودى ـ مى خورد.»
خداوند متعال بارها به آن حضرت هشدار داد تا مبادا به اميد دستيابى به برخى موفقيت ها, نرمش و مسامحه در انجام تكليف نمايد, يكجا به او تذكر مى دهد: (و لولا ان ثبّتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً قليلاً)[6] و در موردى ديگر مى فرمايد: (ودّوا لوتدهن فيدهنون)[7].

پاسخ به يك شبهه

همانگونه كه در آغاز بحث اشاره شد, بسيارى از مستشرقان , به تبع جنگ طلبان صليبى , تجويز جهاد و مبارزه را عامل گسترش اسلام دانسته در منصفانه ترين بيان خود نوشته اند: «عقيده به تقدير و سادگى در مذهب و همچنين توسل به زور براى تبليغ از مختصات آن به شمار مى رود و حال آنكه مذهب بودايى و دين مسيح از راه جلب اعتماد و ايجاد اطمينان به تبليغ مى پرداختند.»
[1] و آن ديگرى مى نويسد: «همانقدر كه صلابت و شدت ظاهرى آن, مخالفين مقاوم را به وحشت انداخته بود, سادگى و روشنى آن , كسان ديگر را مفتون ساخت و به قبول آن سر تسليم فرود آوردند.» [2] شهيد مطهرى (ره) مى نوسيد: «مبلغان مسيحى جنگ هاى صدر اسلام را دستاويز قرار داده , عامل نشر و توسعه اسلام را زور و جبر معرفى مى كنند.» [3] و در جاى ديگر مى گويد: «به پيامبر اكرم اهانت مى كنند, كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير و بالاى سر افراد ايستاده كه يا بايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم .»
[4] البته رفتار برخى خلفاى غاصب و نامشروع و بى اطلاع از فرهنگ اسلام در بروز اين نگرش بى تأثير نبوده است , اما نبايد محكمه هاى تفتيش عقايد كليسا را به حساب آيين حضرت مسيح نهاد و مگر با همه كشتارهاى ميليونى و بمباران هاى شيميايى و اتمى كه در تاريخ معاصر توسط مدعيان مسيحيت انجام گرفته و مى گيرد, هنوز دين مسيح را دين صلح و دوستى تبليغ نمى كنند؟!
برخى نيز واژه جهاد را در نصوص اسلامى بهانه چنين اتهامى قرار داده اند. در صورتى كه :
اولاً: واژه جهاد را مرادف جنگ ـ حرب ـ شمردن يك مغالطه و تحريف ناجوانمردانه است . جهاد در فرهنگ اسلام به معناى تلاش در جهت رهايى از جهل , شرك , ستم , به دست آوردن حقوق انسانى مشروع , از ميان بردن تعدّى و تجاوز و زمينه سازى براى رشد و شكوفايى و سعادت فرد و جامعه است .
ثانياً: در كدامين قطعه از تاريخ ثبت شده است كه مسيحيان تلاش و كوشش براى تبليغ دين خود و قلع و قمع ستمگران و متجاوزان را وظيفه خود تلقى نكرده , در مقابل هجوم ستمگران و دشمنان دين , طبق اصل مشهور ـ و نامربوط ـ نه تنها به دفاع برنخاسته اند, بلكه با تصرف نصف كشور مسيح نصف ديگر را نيز به دشمن تقديم كرده اند؟! علامه طباطبايى در اين مقام سخن دلنشينى دارد, او مى نويسد:
«از تهمتهاى زشتى كه به اسلام نسبت مى دهند, اين سخن است كه اسلام دين شمشير است و جز آن شيوه اى براى دعوت به كار نبرده است . قرآن و سيره پيامبر و تاريخ گذشته اسلام , امروز بهترين شاهد است , اما از كسى كه نورحقيقت را نمى بيند چه انتظارى بايد داشت ؟ اكثر اين منتقدان خودشان وابسته به كليسايى هستند كه قرنها محكمه تفتيش عقايد داشت و به عنوان جانشين خدا در روى زمين مخالفان خود را با آتش مى سوزانيد و مأمورانش در شهرها پرسه مى زدند و هر كس را كه مظنون مى شد به تهمت ارتداد مى گرفتند. حتى دانشمندان طبيعى و رياضى و دانش هاى جديد را نيز اگر بر خلاف فلسفه اسكرلاستيك ـ مدرسى ـ كه مورد پذيرش كليسا بود و آن را ترويج مى كرد, سخن مى گفتند به مرگ محكوم مى نمود. كم كم نوبت رسيد به دوره تمدن و آزادى و اينان برافروزندگان جنگ هاى جهانى شدند و هر جا منفعت اندكى يافتند به خاطر آن دنيا را زير و رو كردند! «به راستى كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است» و در مقابل , اسلام تنها در برابر ستمگرانى به جنگ متوسل شد و شمشير كشيد كه آيات روشنگر الهى آنان را قانع ننمود و بر ستم خويش پافشارى نمودند. هيچگاه اسلام در شرايط عادى و معمولى جنگ را برنگزيد, بلكه تنها در مرحله اضطرار و ناچارى به آن روى آورد. بلى اين دنياى علم و روشنايى و تمدن بود كه به كشتار زنان و كودكان و سالخوردگان و بيماران روى آورد و شبانه با سلاح هاى انفجارى و كشتار جمعى و شيميايى در درون خانه هايشان بر آنان تاخت .»[1]
و البته آنچه مرحوم علامه آورده , در برابر آنچه امروز از جنايات وابستگان به كليسا مى شنويم و مشاهده مى كنيم بسيار اندك است .

فرجامين سخن

در پايان به ترجمه برخى از ظرايف رفتارى رسول اعظم (ع) دربرخوردهاى جمعى و تبليغى مى پردازيم :
هرگاه گروهى نظامى گسيل مى داشت , فرمانده آنان را به رعايت تقوا و نيكى به رزمندگان زير دست توصيه مى كرد و مى فرمود: «به نام خدا و در راه خدا و طبق سنت پيامبر خدا بجنگيد. اما پيش از دعوت وگفتگو, با كسى نجنگيد. آنان را نخست دعوت به توحيد و رسالت وپذيرش مقررات الهى نماييد.» و هرگاه خطبه مى خواند (پس از حمدو ثناى الهى و...) صدايش را بلند مى كرد و چهره اش گلگون مى شد وچونان ديده بان بيدار لشگر به معاد و قيامت هشدار مى داد ومى فرمود: «همين صبح فرا مى رسد! همين عصر فرا مى رسد!» و گاه به هنگام خطبه مى فرمود: «أنذرتكم النار, انذرتكم النار» و آنقدر اين جمله را تكرار مى كرد تا صدايش به بازار مى رسيد و ردا از دوشش مى افتاد. و همواره در پايان خطبه مى فرمود: «خوشا به حال كسى كه اخلاقش خوب و كردارش پاكيزه و نهانش به سامان و عيانش خرامان باشد, افزوده مالش را ببخشد و افزوده سخنش را بازدارد و با مردم به انصاف رفتار كند.» و مى فرمود: «خدا شاداب و خرم سازد روان كسى را كه سخن مرا بشنود, به خاطر بسپرد و به گوش آنان كه نشنيده اندبرساند.» و به يارانش مى فرمود: «حاضران شما به غايبان برسانند و نيزمطالب آنان را كه دسترسى ندارند به گوش من برسانيد; زيرا هر كس حاجت نيازمندى را به گوش مسؤولان برساند, خداوند گام هايش رادر قيامت ثابت بدارد.» و باز مى فرمود: «خداى شاداب گرداند كسى راكه از من سخنى بشنود و همانگونه كه شنيده است به ديگران برساند,چه بسا در ميان آنان شنواتر و گيراتر از خود پيام رسان باشد. هر كس حديثى را به گوش مردم برساند تا سنتى پايدار بماند يا بدعتى شكسته شود, پاداش او بهشت است .» و خطاب به قاريان مى فرمود: «در رابطه با كتاب خدا از خدا پروا داشته باشيد; زيرا ما هم مسؤوليم . من
مسؤول تبليغ آيات آن هستم و شما مسؤول عمل و اجراى فرامين آن مى باشيد.»
هر گاه سخن مى گفت يا پاسخ از پرسشى مى داد, آن را سه بار تكرار مى كرد تا ابهامى براى شنونده نماند سخن جز به هنگام نياز نمى گفت . گفتارش شيواترين و شيرين ترين گفتارها بود. سخنانش جامع و به دور از پرگويى و نارسايى و بهم پيوسته و منسجم بود. در ميانه جملاتش درنگ مى كرد تا شنونده اش به خاطر بسپرد و در آن بينديشد. صدايش بلند و از همه خوش آهنگ تر بود. هرگاه كسى را مى خواند و يا اجازه براى ورود مى گرفت سه بار تكرار مى كرد. سخنانش روشن و شمرده بود و هر شنونده اى آن را درمى يافت . به هيچ كس سخن ناخوشايند نمى گفت و گفتارش همراه با لبخند بود. به هنگام سخن گفتن گويا پرتو نور از لابلاى دندانهايش مى تابيد و هيچگاه مطابق ظرفيت عقل خود با مردم سخن نگفت . او خود مى فرمود: «ما پيامبران مأموريم تا مطابق خرد مردم با آنان سخن بگوييم .» با مردم اُنس مى گرفت و آنان را از خويش نمى راند. بزرگان قبايل را تكريم و همانان را براى اداره و سرورى قبيله مى گمارد. از يارانش تفقد مى كرد تا مبادا گرفتار غفلت شوند يا از حق منحرف گردند و از آن بازمانند و يا به افراط گرايند. هر كه در پيرامون او بود از بهترين ها بود و بهترين و بزرگوراترين يارانش خيرخواه ترين و پرگذشت ترين آنان نسبت به مردم بود. هرگاه يكى از يارانش را سه روز نمى ديد, از حال او مى پرسيد, اگر در سفر بود برايش دعا مى كرد و اگر حاضر بود به ديدارش مى رفت و اگر بيمار بود عيادتش مى كرد. مجلس او مجلس بردبارى , حيا, راستى و امانت بود, صداها بر روى هم بلند نمى شد, حرمت ها دريده نمى شد و لغزش ها تكرار نمى گرديد. هم نشينان خويش را از عنايت خود بى نصيب نمى كرد و هر يك از هم نشينان گمان مى كرد, كسى نزد پيامبر عزيزتر از او نيست . هرگاه خوشحال بود, از همه بانشاطتر بود اما به هنگام موعظه جدى و اگر خشمگين مى شد ـ كه جز براى خدا خشم نمى گرفت ـ هيچ چيز در برابر خشمش توانايى مقاومت نداشت . از همه ديرتر به خشم مى آمد و از همه زودتر خشنود مى شد. مهربان ترين مردم براى مردم و نيكخواه ترين و سودمندترين آنان براى آنان بود.
به كوچك و بزرگ سلام مى داد و از دعوت افراد بى نام و نشان سر برنمى تافت . مستمندى را به خاطر نادارى و درماندگى تحقير نمى كرد و از قدرتمندان نيز نمى هراسيد و هر دو را برابر به راه خدا مى خواند.
«نمازش در عين كمال و تمام بودن سبكترين بود و خطبه هاى نمازش از همه كوتاه تر و از بيهوده گويى بر كنار بود و مى فرمود: «ماپيامبران مأمور شده ايم با مردم مدارا نماييم همانگونه كه مأمور شده ايم واجبات را برپا داريم .» و باز مى فرمود: «پروردگارم مرا مأمور محبت به مستمندان نموده است .» و مى فرمود: «ما پيامبران و امينان و پرهيزگاران از تصنع و تظاهر بيزاريم .» و مى فرمود: «من مبعوث شده ام تا مركزى براى بردبارى و معدنى براى دانش و سرايى براى صبر باشم .»

پی نوشت ها:

[1] مائده: 99؛ مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏248، چاپ رحلى اسلاميه.
[2] اعراف: 62؛ مجمع‏البيان، ج‏2، ص‏433
[3] لسان العرب، ذيل واژه بلغ رسل.
[1] الميزان، ج‏19، ص‏96، چاپ جامعه مدرسين.
[2] اعراف: 62
[3] جن: 28
[4] احزاب: 39
[5] نحل: 35
[6] نهج‏البلاغه، تصحيح صبحى صالح، خطبه‏1
[1] تاريخ طبرى، ج‏1، ص‏545، دارالكتب العلميه، بيروت، 1408
[2] الفتوح، محمدبن اعثم كوفى، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى، ص‏915، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372؛ لهوف، ص‏181
[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج‏9، ص‏53، دار احياء الكتب العربية.
[1] تاريخ مختصر اديان بزرگ، فليسين شاله، ترجمه: منوچهر خدايار محبى، ص‏664، كتابخانه طهورى، 1355
[2] تاريخ جامع اديان، جان بى. ناس، ترجمه: على‏اصغر حكمت، ص‏739، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370
[3] الميزان، ج‏17، ص‏234
[4] مائده: 64، «و قالت اليهود يدالله مغلولة...».
[1] مجله كيان، ش‏28، آذر، دى و بهمن 74، ص‏48، مقاله آخرت و خدا هدف بعثت انبيا گفتارى از مهندس بازرگان .
[2] نحل: 44
[3] نحل: 44
[4] نهج البلاغه، خطبه‏1
[1] يونس: 35
[2] ابراهيم: 1
[3] مائده: 1615
[1] بقره: 32
[2] فاطر: 18
[3] انبياء: 25
[4] مائده: 4544 و 47
[5] مائده:4544 و 47
[1] كافى، ج‏5، ص‏36، چاپ اسلاميه.
[2] بقره: 156
[3] آل عمران: 103
[4] مؤمنون: 53و52
[5] حديد: 25
[1] ر.ك.به، شهيد مطهرى، مجموعه آثار، ج‏2، صص 179173
[1] اعراف: 157
[2] شعرا: 1722
[3] ال عمران: 64
[4] بحارالانوار، ج‏21، ص‏285، مؤسسة الوفاء، بيروت.
[5] نهج‏البلاغه، خطبه‏147
[1] شعراء: 105و104
[2] شعراء: 123و122
[3] الدرالمنثور، ج‏16، ص‏667، ذيل آيه: 70 احزاب.
[4] الميزان، ج‏1، صص‏355375
[5] مكارم‏ الاخلاق، ص‏36، چاپ جامعه مدرسين.
[6] بحارالانوار، ج‏16، ص‏287، ح‏142
[7] نساء: 165
[1] طه: 134
[2] اسراء: 15
[1] نحل: 126و125
[1] كافى، ج‏5، ص‏28، ح‏4
[2] ر.ك.به: سيره ابن‏هشام، ج‏34، ص‏430، دارالكنوز العربيه.
[3] سيره‏ابن‏هشام، ج‏34، ص‏96
[1] شعراء: 214
[2] شورى: 7
[3] سجده: 3
[4] اعراف: 158
[5] ر.ك.به: الميزان، ج‏4، 162156
[6] غاشيه: 21
[1] احياء علوم الدين، ج‏1، ص‏10، دارالمعرفه، بيروت.
[2] الميزان، ج‏4، ص‏162
[3] نهج‏البلاغه، خطبه‏108
[1] مجموعه آثار، ج‏16، ص‏108
[1] احزاب: 45؛ سبأ:28
[2] المعجم الكبير، سليمان بن احمد الطبرانى، ج‏11، ص‏247، ح‏1184، داراحياء التراث العربى، بيروت، 1404
[3] بقره: 221
[4] مائده: 19
[5] ابراهيم: 4
[6] كافى، ج‏1، ص‏24، ح‏120
[1] كنزالعمال، ج‏14، ص‏293، ح‏38814، بيروت.
[2] شورى: 15
[3] روم: 60
[4] مجمع البيان، ج‏5، ص‏441
[5] قلم: 48
[6] حجر: 98و97
[1] انعام: 33
[2] كافى، ج‏2، ص‏88
[3] سيره ابن هشام، ج‏12، ص‏283
[4] كنزالعمال، ج‏6، ص‏491، ح‏16678
[5] ر.ك.به: چهل حديث، امام خمينى، ص‏7، ح‏1، مؤسسه نشر آثار.
[6] نهج البلاغه، خطبه 56
[1] كنز العمال، ج‏5، ص‏190، ح‏12567
[2] شعراء: 215
[3] بحارالانوار، ج‏16، ص‏215
[4] فرقان: 7
[1] بحارالانوار، ج‏16، ص‏229
[2] همان: ص‏240
[3] انعام: 52
[1] بحارالانوار، ج‏16، ص‏214
[2] همان، ص‏222
[3] همان، صص‏229 227
[4] همان، ص‏228
[5] كافى، ج‏2، ص‏671، باب نوادر.
[6] شورى: 15
[1] توبه: 128
[2] تحف العقول، ص‏48، چاپ جامعه مدرسين.
[3] بحارالأنوار، ج‏18، ص‏104
[4] همان، ج‏2، ص‏62
[5] اخلاق النبى و آدابه، ابن الشيخ اصفهانى، ص‏24، دارالمصرية اللبنانيه، قاهره.
[6] آل عمران: 159
[7] اخلاق النبى و آدابه، ص‏262
[1] قصص: 56
[2] آل عمران: 128
[3] كنزالعمال، ج 1، ص‏116، ح‏546
[4] مطهرى، مجموعه آثار، ج‏17 ص‏35؛ احقاف: 9
[5] احزاب: 39
[6] سيره‏ابن هشام، ج‏34، ص‏540
[7] كهف: 29
[1] مسند احمد، ج‏4، ص‏182، ح‏11869، دارالفكر، بيروت، 1414
[2] تحف‏العقول، ص‏26
[3] نهج البلاغه، خطبه‏33
[4] همان، خطبه‏26، با ترجمه آزاد.
[5] همان، خطبه‏2، تلخيص و ترجمه آزاد.
[1] الميزان، ج‏4، ص‏155
[2] مجمع البيان، ذيل آيه 127 سوره آل عمران.
[1] همان، ذيل آيه 111 سوره توبه.
[2] شعراء: 3
[3] كهف: 51
[4] محاسن برقى، ج‏2، ص‏29، ح‏1102، چاپ اهل بيت.
[5] بحارالانوار، ج‏16، ص‏229
[6] اسراء: 74
[7] قلم:9
[1] تاريخ جهانى، ش. دولاندلن، ترجمه: احمد بهمنش، ج‏1، ص‏367، چاپ دانشگاه تهران، سال 1041.ق، 1368.ش
[2] تاريخ جامع اديان، جان‏بى‏ناس، ص‏705
[3] خدمات متقابل اسلام و ايران، ص‏413، انتشارات صدرا.
[4] سيرى در سيره نبوى، ص‏245، انتشارات صدرا.
[1] گردآورى شده از سنن النبى، علامه طباطبايى از صفحه: 15تا90

مقالات مشابه

اهداف بعثت و اهداف ظهور

نام نشریهبینات

نام نویسندهحسن پویا

اهداف بعثت و اهداف ظهور

نام نشریهبینات

نام نویسندهحسن پویا

واکاوی ویژگی های مربی، در خطابات مستقیم قرآن کریم به پیامبر اکرم(ص)

نام نشریهپژوهش‌های اجتماعی اسلامی

نام نویسندهحسنعلی بختیار نصرآبادی, فاطمه رمضانی, رضا علی نوروزی

خصائص پيامبران در قرآن و ياسين

نام نشریهبینات

نام نویسندهمینا شمخی, مریم شریفی

وظائف انبیاء در نگاه قرآن و یاسین

نام نشریهبینات

نام نویسندهسیدمهدی حسینی

خصائص انبیاء از نگاه قرآن و سوره یاسین

نام نشریهبینات

نام نویسندهحسن پویا

قرآن و نقش پیامبران در شکوفایی عقل

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهعزیز علیزاده سالطه